نوشته شده توسط : باران

سلام نيلووفر جون خوش اومدي به وبلاگ خودت ممنون از اين كه عضو وبلاگم شدي

اومدوارم لحظات خوبي رو تو وبلاگ سپري كني عزيزم

بازم ممنون



:: برچسب‌ها: خوش اومد گويي ,
:: بازدید از این مطلب : 354
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

 

 

ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، نفس کشیدنم

دوستت دارم ....

ای امید و آرزوی من ، دنیای من

دوستت دارم....

ای تو به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال ، به لطافت باران بهار

       دوستت دارم....

ای تو فصل بهارم ، همیشه یارم ، همدم این دل پاره پاره ام

دوستت دارم...

ای تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم

 دوستت دارم....

ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام

دوستت دارم....

ای تو عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام

دوستت دارم....

دوستت دارم و خواهم داشت ای که تو لایق این

دوست داشتنی ...

عاشقت می مانم و خواهم ماند ای که تومجنون این دل دیوانه ای

به خاطرت جانم را ، زندگی ام را ، فدایت می کنم ،

 نثارت میکنم

دوستت دارم که چشمهایم را قربانی نگاهت میکنم

اگر می گویم که دوستت دارم از ته دلم می گویم ،

 از تمام وجودم می گویم!

باور کنی ، باور نکنی یک کلام!

دوســــــــــــــــــتت دارم

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

 



:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط :

سلام.كسي بهم خوش آمد گويي نمي كنه؟



:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

 

بازم گريه
 بازم غربت
من و بي تو، شب حسرت
بازم هم پرسه ي بادم
بازم ياد تو افتادم
آخ بازم نيستي
 بازم تنهام
 شكنجه ميشم از غم ها
بازم تلخم
بازم سردم
 تورو يك ساله گم كردم
اينو همه فهميدن ازتو كه دورم
تيكه تيكه ميشكنه سنگ غرورم
اين روزا خيلي تنهام سوت و كورم
برس به دادم سنگ صبورم
تنها كه ميشمو تو نيستي پيشمو
مي سوزمو مي سوزونم اينه آتيشم
دوري تو ميسوزونه رگ و ريشمو
اخه اين روزا بدجوري حالم خرابه
حتي نفس كشيدنم عذابه
بخت من و تو يه ساله كه خوابه
خورشيد آرزوهام نميتابه
داشتن تو ديگه خواب و خياله
رفتن تو واسه دلم  سواله
فاصله بين منو تو يه ساله
تورو يه ساله گم كردم...
 
  عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی


:: بازدید از این مطلب : 363
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

 

                                                  
تو فقط برام بخند اينجوري خيلي بهتره
دم آخري بذار سيربشينم نگات كنم
غزل آخرمو فداي خنده هات كنم
عزيزم گريه نكن خرابه هر هق هق تم
كاشكي نفس ياري كنه بازم بگم عاشقتم...
باتوم، تا به ابد نميشي از دلم جدا
گل مهربون من قرارمون پيش خدا
رد خنده هاتو هيچكسي نشونم نميده
تا ميام حرف بزنم گريه امونم نميده
ميدونم سخته ولي رفتنه من حقيقته
واسه من گريه نكن اين آخرين وصيته.
Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com


:: بازدید از این مطلب : 350
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

ازم دوری نکن دلم میگیره، نذار این لحظه ها رو غم بگیره

         نذار این حس خوب با تو بودن، توی دنیای من آسون بمیره

                   تو با دل تنگی من آشنایی، تو که عاشق ترین عاشقایی

                             ازم دوری نکن منو نسوزون، نمیدونی چقدر تلخه جدایی



:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

غم نگاه آخر تو لحظه ی خدافظی

گریه ی بی وقف ه ی من تو اون روزای كاغذی

قول داده بودیم ما به هم كه تن ندیو به روزگار

چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر كار

تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم

با رفتنم از این دیار آرزوهامو میكشم

كوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درده

مثل آوره ای تنها تو خیابونی كه سرده

تا خیالت به سرم می زنه گریم میگیره

آروم آروم دله تنگم داره بی تو میمیره

گل مغروره قشنگم من فراموشت نكردم

بی تو اینجا رو نمی خوام میرمو برنمی گردم

بهاربيست                   www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 363
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

میخواهی بروی؟

خب برو...

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو...

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نكن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد ..بی شك ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یك احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میكشد

طفلك چه میداند كه روحش سلاخی خواهد شد

برو...

فقط برو.....

بهاربيست                   www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

تو مي تواني دوستي مرا نپذيري . مي تواني مرا از خود براني . مي تواني روي از من بگرداني و براي هميشه مرا از ديدار خود محروم كني ... منهم مي توانم تو را نبينم . مي توانم روز ها و شبها بدون ديدار تو بسر برم . مي توانم چشمانم را از سر راه تو بگردانم و به سوي تو خيره نشوم . مي توانم زبانم را وادارم تا نام تو را بر خود جاري نكند . مي توانم گوشم را از شنيدن آهنگ صدايت بي نصيب نمايم . ولي ....قلبم.... او ديگر در اختيار من نيست . او تا زنده ام بياد تو خواهد طپيد او در درون خود بخاطر تو خواهد ناليد.


مگر ترانه هاي آسماني عشاق و سرودهاي ملكوتي دلباختگان بگوش تو نمي رسد؟
تمام هستي من ، چرا دوستم نمي داري؟
وسيله اي جز رابطه اي كه قلب ها را به يكديگر نزديك مي كند ندارم. تصور مي نمايم كه گه گاه به كمان احساسات كسي كه مدتهاست او را فراموش كرده اي پي ببري و اندكي او را بخاطر بياوري.
نمي دانم آيا سزاوارم كه به اين دستاويز اميدوار باشم؟
مگر نمي گفتي قلب تو جايگاه عشق و آرزوي منست؟
مگر نمي گفتي نگاه تو مرا به بهشت مي رساند؟
مگر نمي گفتي زندگاني خويش را براي تو مي خواهم؟
پس چه شد؟ چرا در تاريكي زندگي رهايم ساختي؟


فرشتگاني كه سوگند عشق و وفاداري ترا شنيده اند هنوز با انديشه هاي من بازي مي كنند. بلبلاني كه در كنار دلهاي ما نغمه سرائي كرده اند هنوز در گوشه و كنار زمزمه مي كنند و بر دل دور افتاده من سلام مي گويند.
راستي ، آن همه لطف و پاكدلي به كجا رفت؟ چرا سعادتي كه بر هستي من سايه افكنده بود ، بدين زودي در تاريكيهاي سرشك و اندوه پنهان گرديد؟ مگر ممكن است دليكه به نور عشق و فضيلت ، گرمي و روشني يافته است بدين زودي سرد و خاموش گردد؟
آيا بياد مي آوري آن روزهاي گذشته و آن عهد و پيمان هايي را كه دلهاي ما را بهم پيوست ؟ بدانگونه كه اگر كسي مي گفت اين رابطه را روزگار برهم مي زند ، بر او مي خنديديم. مگر تو بمن نمي گفتي كه زندگي را دوست مي داري زيرا من زنده ام ؟
از آنچه بر ماگذشته تو را چيزي نمي گويم....ولي متاسفم بر آن نهالي كه با چه اميدهايش كاشتم و چون زمان گلش ، در رسيد آن گل را باد سوزاني خشكاند. آري غنچه عشق ما نشكفته پژمرده شد. اگر فرشته مي تواند آدمي را كيفر كند اين منتهاي شدت كيفر است.
اي كاش گذشته را فراموش مي كردم و به دلخوشي پيشين باز مي گشتم . آيا بياد مي آوري آن روز را كه مي گفتي تو اين لبخند را از لبان فرشته ربوده اي ؟ اينك كجايي كه ببيني آن لبخند چه بر سرش امده.


خداحافظ
امروز ديگر تو را ترك خواهم گفت . اصرار نكن ديگر نمي مانم. بعد از اين همه كه مرا آزردي حالا در اين دقايق آخر با من مهرباني مي كني؟
اين اشكهاي گرم و سوزاني كه در چشمانم غلتانست با تو چه مي گويند و از من چه مي خواهند؟ جز اينكه تنها وفاداري را آرزو مي كنند؟ ولي من آنها را مايوسانه از خودم مي رانم چون وفايي در تو نميابم. آري مي روم خداحافظ . دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صداي قهقه خندهايت را بگوشم نشنوم.
بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمي دانم به من چه خواهند گفت در حاليكه با دلي شكسته و پريشان باز مي گردم و با تو چه خواهند كرد آن ناز و عشوه هايي كه تو را مجذوب كرده است. بر دل ها آتش مي زني اما باز گناه را به من نصبت خواهند داد و تقصير را بر گردن من خواهند نهاد . راست است كه يك دل و يك عشق تو را كافي نيست. توبايد دلها بسوزي . بدبخت من ، كه جز يك دل و يك عشق نداشتم.
خداحافظ ، گريه نكن كه باور نمي كنم مرا دوست بداري . شايد اين اشكها بخاطر تنهايي باشد ولي نترس تو را تنها نمي گذارند . اين من هستم كه بايد بگريم . تنها من هستم كه جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمي خواهي .
من بايد آه بكشم و اشك بريزم ولي كجا در تو اثر خواهد كرد؟ مي خواهم بروم ديگر اين سوگندها كه در پيشم ياد مي كني و قسم ها كه پي در پي بر زبان مي آوري نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد .
فراق تو برايم زياد سخت است زياد ، ولي بيش ازاين تاب بي وفايي و بي مهري هايت را ندارم. كجا برايم عزيز و دوست داشتني تر از كنار تو بود اگر با من كمي مهربان مي بودي؟ حال كه مرا دوست نمي داري ، حال كه با من بي وفايي مي كني ، حال كه من پناه گاهت نيستم ، حال كه.... ديگر خداحافظ .


آن زمان كه دوستمان مي داشتند ، دوستشان نداشتيم. آن زمان كه قدرمان را مي دانستند ، قدرشان را ندانستيم و آن زمان كه ما را گرامي مي داشتند ، گراميشان نداشتيم . و حال كه به قدر وارزششان پي برديم آنها هستند كه ما را ترك خواهند گفت . زيرا كاسه صبر هر چه قدر هم كه بزرگ باشد سرانجام روزي لبريز خواهد شد

 



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : باران

اينجا سرد است


ومن از اعماق "بی تو"يی هايم می گويم


دست هايم...


دست هايم را در خاک گور فرو می کنند


خاک گور سرد است...


سنگ قبر مرا آوردند


گفتم رويش بنويسند:


"اين قبر دختری تنهاست


اگر به سراغش آمدی


يک شاخه خوشبختی برايش بياور"


آرام خوابيده ام...


آرام تر از هميشه


انتظار...انتظارم تمام شد


بالأخره آمد


مثل هميشه...


سرد وخشک


اما دلربا...


چشم های سرخش را

 
پشت عينک دودی اش پنهان کرده


به درخت سروی تکيه می دهد


وخيره می شود...


خيره می شود به اين رويای مرگ آلود


مثل هميشه آرام است


اما دلش پر از طوفان...


هنوز هم غرور دست دوستی دارد با او


شايد انس گرفته...


مادرم خيره شده به قبر


قبری سرد و پر از درد


پدرم آرام می گريد


مادرم را در آغوش می گيرد تا اورا ببرد


مادرم می گويد:


"فرشته ی کوچکمان را نمی آوری؟


نکند ناراحت است؟


از دست من ناراحتی دختر ماهم؟


چرا چشم هايش بسته است؟


خوشحالم


آخر اين بار آرام خوابيده


کابوس ها...


کابوس ها رهايش کرده اند"


اشک از زير عينک های سياه


آدم های غريبه ای که به ديدار من آمده اند


سر می خورد


وشايد اين قطره ای از قلب های يخی شان است


شايد هم


هوا آنقدر دلگير و آلوده است


که قاب نگاهشان را آزار می دهد


اما نه...!


اين بار آسمان پاک تر از هميشه است


آه بغض آسمان می شکند


باورم نمی شود


دلم می خواهد مادر را در آغوش بگيرم


وپابرهنه وبی صدا


زير باران برقصم


برقصم وموهايم را


پرواز دهم در ميان دستان آسمان


اما انگار من مرده ام


دفن شده ام زير اين خاک سرد


جوندگان کوچک


گوشت تنم را می جوند


درد را احساس نمی کنم


آه چه احساس خوبی!


باران مي بارد...


باران به قولش عمل کرد


اما من...


من نتوانستم


آخر ميدانی؟


من مرده ام!


چهره ها پنهان می شود زير چتر های سياه


شايد زندگی آن قدر سياه است


که رنگ پس داده به اين چترها


ولی امروز

 
زندگی برای من سفيدتر از هميشه است


صدای قدم ها را می شنوم


قدم های رفتن


همه رفتند!


اما او هنوزبه سرو پير تکيه داده


همه جا تاريک وخلوت است


تنها فانوسی خيس در کنار من است


انگار قلبم به شمارش افتاده


اما نه!


انگار يادت رفته


تو مرده ای!


اين صدای قدم های اوست


نزديک ونزديک تر


زانو ميزند در کنارم


صورتش خيس است


نمي دانم


اين ها قطره های احساسند يا باران؟


کدام قطره ها؟!


قلب يخی او هيچگاه ذوب نشد


حتی با عشق!


کمرش خم شده


ميخواهد چيزی بگويد


انگار چيزی روی قلبش سنگينی می کند


"مي دانم دير رسيدم


ديرتر از هميشه...


شايد جا ماندم از قطار عشق


هميشه خيره می شدم به چشمانت


دلم می خواست


سال ها نگاه را به من هديه دهی


يادت هست؟


اولين بار که اسمم را صدا زدی


اعتراف می کنم...


دلم لرزيد


هميشه می خواستم قلبم را بشکافم


تاببينی عشق نامت را نقش زده روی آن


اما او نمی گذاشت


دستم را می کشيد


ديوار می کشيد بين من وتو


او را می بينی؟


آنجا ايستاده


"غرور"را می گويم


اين بار دستش را پس زدم


وفرار کردم...


فرار کردم در کو چه های "باتو"


اما دير رسيدم...


سرش را خم می کند روی قبرم


آرام زمزمه می کند


"دوستت دارم"


ومن هنوز مرده ام


 



:: برچسب‌ها: خاک , باران , مردن , مدر , اشک , غرور , دوستت دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد