آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه نبره هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم از گریه آئینه ساختیم
فرصت همین امروزه برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز عشق منو باور کن
فردا غریبه هستیم امروز و با من سر کن
تولد هر قصه یه جاده کوتاهه
اول و آخر مرگه بودن میون راهه
اگرچه عاجزانه تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم شاید یه روز برگشتیم
:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 240
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72